12

متن آهنگ قدم فرزان میرتک رفیق و الکسی

  • آهنگساز : آرش چاوشی
  • تنظیم و میکس و مستر : نیما صدات
  • ترانه سرا : فرزان میرتک رفیق و الکسی

انتشار در 8 شهریور 1398

  • افزودن به پلی لیست
  • اشتراک گذاری :
  • لینک کوتاه :
`
کفش و کتونی وولا

[ورس یک]

باید قدم برداشت

حتی اگه حرکت خطاست

مثل من که رو بیت میرم با کلمم راه

شاید یه در تووی جهنم ساخت

شایدم وسیله ای شد واسه ترسوندن مترسکا

میون زمین و آسمون تنم رهاست

توو عمقش میزنم من فرسنگا بال

شاید این حرکت آغازِ دلیلی باشه

تا که پیشِ فرشته ی مرگ بشه مقرم فاش

برسه مرگم از راه حتی مقصد سراب باشه

انسان یعنی محک زدن آزمایش

خدام نباشه تو که هستی

این حرفمو تا آخره عمرت بکن تو تووی مغزِ آشغالت

میونِ این رکود تکون بخور راهت باز شه

قسم به این همه پول یه روز توو گور جاته

واسه ی دیدنِ نور یه کم نبوغ لازمه

توو قرنی که تاریکیو میدنش قورت با عشق

بچه ی به دنیا نیومده ی حقیقت

أ رحمِ مادرِ طبعیت میخواد که کورتاژ شه

پشتِ هر جلدِ تاریخ دشتی از خون خوابه

چون بتِ نصف بچه هاش پادشاهی خون خواره

با این توصیف راه به جایی جز هیچ نمیربیم

چون که همه یه گوشه ای عاشقانه مُردیم

هرچی نور بوده با چشامون کُشتیم

هنوزم میشه برگشت با صدای امید

[ورس دو]

هنوزم میشه برگشت با صدای امید

سواری گرفت از ارابه های خورشید

هنوزم میشه رپ کرد بدونِ پشتی

که بگیریش اَ هر کی میگه انگیزمو کشتی

مهم نی پیچیده میشه طنابِ داره ما

سر به دارم باشن میخونم ترانه عاشقا

اونا که نقابا رو کندن جلوی آیینه رفتن

تصویرشون حک شده روی تمامِ آینه ها

باید قدم برداشت حتی اگه حرکت خطاست

چون نبوده سنجیدن جوانب کاره ما

کافیه سفید باشی و صاف

همه چی حل میشه

به دستِ اون که دید اینا رو تدارک واسه ما

پَ منی که جلو میرم با جونهِ کف دستم

کجا رفتن نه چطور بودن همه مسئلمه

منی که هر شب با خدا روی تختم

وارثِ حقیقتم بگو نازِ شستم

أ چیزی نمیترسم این عرصه مالِ منه

نمیدمش اَ دست حتی یه درصد

فکرش هم نکن که جا بزنم داداش

بگو به من نازِ خوار ارباباش

همونیو اجرا میکنیم که دوست ندارن اصلاً

من رفتم اما دیدم حواسا پرتن

حالا برگشتم با ارتشی اَ جنون

سواره نظم شم

مشاهده مطالب بیشتر در کانال تلگرام ما

[ورس سه]

زندگی بحثِ دور آتیشه و رپ یه خاطره

یه عابده که مهم نیست چی بشه عایدش

یه معبده که سردرش یه پاره بیت نوشته

انسان یه مجبوره که خودش جابره

دلت گرفته کبوتر ولی وقت کوچ نیست

بالتو وا کنی پَرواز به نام دورخیر

توو دل تاریکی امید من به روز روشنه

مسیرِ شعرِ من مسیری باز به سوی گلشنه

میدونی با خدا موندم با اینکه سخته هزینش

چون نور حقیقتی ام که خورد به درد طبیعت

از این مرز گذشتم و دیدم که شعرو میشه نوشت

با قلم دزفولی رو زخم عمیقم

یکی گفت نوکرم گفتم رفیق شفیقم

پسری که میومد بچه ها میدویدوند

وقتی که رپو شروع کردپرده ها به دریدن کشیده شد

حالا مغروره به تلاشش نه به نتیجش

بلند میشن ترکه ها به تنبیهم

شعله های سینه جای سرفه ها به من میگن

هشتمین گلوله اَ توو لوله های هفت تیرم

با اینکه رفیقم میدن به روز روشن نویدم

یه تنهایی بالغ که میشه توو تارا تنیده

اَ دونه هایی که توو زمین حروم و بی نتیجه مونده

چون حقیقت بوده متفاوت از سلیقه

راهبه مسیحو یه روز کشید به صلیبش

[ورس چهار]

بزن به جاده بی مسیر ، به دلت بد راه نده

بذار باد تووی موهات بکِشه دست

باید قدم برداشنت حتی با یه لنگه کفش

حتی اگه باید فردا پابرهنه رفت

پس نکش عقب با چند تا حادثه ی تلخ

برو برس اونجا که ابرا جا بهت بدن

جوونی فقط یه راهِ فرارِ تا پیر شی

تمامش یا هیچی ، از کاناپه دل بکَن و

رنجو مزه کن

این روزایی که خرد میشه دست و پنجه مفت

یادت نره سر گذشت تو چطوری خط خورد

حالا پیدا میکنی بهترین راهِ حلو واسه برخورد با دیگران

که همیشه یه دردی دارن

یا اونایی که توو سرم تخم شک میکارن

هنوزم عکس العملام وحشیانست

شاید نتونم آدمی غیر از همین باشم عزیزانم

ولی باید قدم برداشت

آهنگ های مرتبط

دیدگاه شما

پاسخی بنویسید برای :
Array ( )

عضویت در سایت